من آن سه ساله هجران کشیده ام بابا
که روی خار مغیلان دویده ام بابا
از آن زمان که تو رفتی به غیر عمه زکس
وفا و مهر و محبت ندیده ام بابا
چنانکه شمر سر از پیکر تو تشنه برید
دل از علایق دنیا بریده ام بابا
به کوچه باغ دلم شعر کوچه باید خواند
که ضربت سیلی چشیده ام بابا
بیا به گوشه ویران به شب نشیتی من
که آب بهر تو در سفره چیده ام بابا
نوازشم به جز از تازیانه کس نکند
به جرم آنکه تو را نور دیده ام بابا
اگر به اهل البیت آشنا شود لب من
به آرزوی دل خود رسیده ام بابا
به لوح خاطره ام نقش بسته نام یتیم
که طعن بی پدر را شنیده ام بابا